جدول جو
جدول جو

معنی اس اس - جستجوی لغت در جدول جو

اس اس
(اَ اَ)
کلمه ایست که گوسپندان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اس اس
((اِ. اِ))
مخفف شوتز اشتانل، عنوان سازمان مخوف هیتلری. پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند
تصویری از اس اس
تصویر اس اس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپاس
تصویر اسپاس
سپاس، حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساس
تصویر اساس
پی، بنیاد، پایه، شالوده
فرهنگ فارسی عمید
(سِ اِ تِ)
و آن عبارت است از قیاسی که نتیجه یا نقیض آن بعینه در مقدمتین مذکور باشد و بعبارت دیگر یکی از دو مقدمه نتیجه یا نقیض آن باشد چنانکه گویند ’اگر این انسان باشد حیوان است’ که از وضع مقدم وضع تالی لازم می آید، چنانکه اگر گفته شود ’لکن انسان است’ لازم می آید که حیوان باشد و از رفع تالی رفع مقدم لازم آید چنانکه اگر گفته شود ’لکن حیوان نیست’ لازم می آید که انسان نباشد ولی از وضع تالی وضع مقدم لازم نیاید و رفع آن نیز لازم نیاید، چنانکه اگر گفته شود ’لکن حیوان است’ نه انسان بودن و نه نبودن آن هیچکدام لازم نیاید مقدمۀ اول را در قیاس استثنائی مقدم و مقدمۀ دوم را تالی گویند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اساس الاقتباس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ / رِ)
اسلاس نخله، رفتن بیخ شاخ خرمابن: اسلست النخله. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: و سلست النخله کفرح، ذهب کربها. عن ابن عباد، کاسلست فهی سلاس. هکذا فی سائر النسخ و فی العباب و الذی فی التکمله واللسان فهی مسلس فیها و فی الناقه و الذی یظهر بعد التأمل ان النخله سلس اذا تناثر منها البسر و مسلاس اذا کانت من عادتها ذلک و قد مرت لها نظائر فی مواضع متعدده.
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
اسلمی ربیعه بن کعب یا غیر او. صحابی خادم رسول و ازاصحاب صفه است و پس از رحلت آن حضرت در یک منزلی مدینه اقامت گزید و در سال 63 هجری قمری بدانجا درگذشت. صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که باطنیه به علی علیه السلام دهند. (بیان الادیان) ، مردن فرزند مادر و پدر را. (منتهی الارب) ، اساف الخارز، اثأی فانخرمت الخرزتان. (اقرب الموارد) ، درفش سطبر زده دوخت پس تباه گردیدند هر دو درز. (منتهی الارب) ، شکافتن و باز کردن، چنانکه درز دوخته را: اساف الخرزه، باز کرد درز دوخته را، باشمشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
اساف حتی لایشتکی السواف ، در حق کسی گویند که از کثرت توالی هموم خوگر حوادث و سختیها گردیده باشد. (منتهی الارب).
، سخن تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پی. پایه. بنیاد. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). شالده. بن. پیکره. شالوده. بنیان. نهاد. اصل. اس ّ. بنیاد و بیخ عمارت و بناء. (غیاث). بنیاد عمارت. (مؤیدالفضلاء). بن دیوار. ج، اسس. (منتهی الارب). بنوره. بنوری:
تا تو بولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو در این باب سپاسی
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی، پاک تنی، پاک حواسی.
منوچهری.
الحمد ﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش و قرار گرفت اساسش. (تاریخ بیهقی ص 308).
تا اساس تنم بجای بود
نروم جز که بر طریق اساس.
ناصرخسرو.
همتت را چو چرخ باد علو
دولتت را چو کوه باد اساس.
مسعودسعد.
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
خاقانی.
گویم که چهار اساس عمرت
چون سبع شداد باد محکم.
خاقانی.
لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطۀ وجوداو که بازداشت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 7).
- اساس کردن و بستن و نهادن و گستردن و کشیدن و انداختن و برآوردن، بنیاد نهادن:
ای برادرزادۀ صدری که دولت را اساس
از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد.
معزی.
آنکه اساس توبرین گل نهاد
کعبۀ جان در حرم دل نهاد.
نظامی.
زمینی که دارد بر و بوم سست
اساسی برو بست نتوان درست.
نظامی.
لیک اساسی که نوش برکشند
از لقب خاص بزیور کشند
سهل بود تا که ز روی قیاس
زآب و گل من چه توان کرد اساس.
امیرخسرو.
بکوی کس رخ زردی نمی بریم که فقر
اساس کلبۀ ما را ز کهربا انداخت.
واله هروی، خشمگینی، رقت قلب، اسارت، بندگی، عدم صلاحیت زمین رستن گیاه را
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اس ّ و اس ّ و اس ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است به ترکستان. (حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 127)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن علی بن طیب بن محمد بن علی عنبری مکنی به ابوالعباس (شیخ رئیس وزیر). منشاء و مولد او قصبۀ سبزوار بوده است، و او را تصانیف بسیار است یکی از آن کتاب الفرح بعدالترح. و او وزارت ایلک خان کرد بماوراءالنهر سالهای بسیار، آن گاه استعفا خواست. چون با خراسان آمد سلطان محمود وزارت خویش بر وی عرض کرد، قبول نکرد، سلطان فرمود تا او را حبس کردند، و در آن حبس او را در تباهه زهر دادند. و از منظوم او اشعار بسیار است، زیادت از پنج مجلد، و تجنیس بر سخن او غالب باشد، قال:
اذامادعا الله عبد له
و اخلص ایمانه مانه
و من لزم الصدق فی قوله
و ثقل میزانه زانه
و من شأنه ضیم جیرانه
یری عاجلاً شأنه شانه.
و از رسایل او این فصل یاد کردم: مثل الدنیا کمثل غاده فیها رعونه و لها عاده ملعونه، تقتل بعلها و نخطبها و تهل’ ابنأها و نطلبها. و من رساله اخری له:وصل لفلان کتاب اتقن کتب الود و خطاب تضمن خطب العهد وکفی خطوب الجوی و فل ّ غروب النوی و ذکر ایام ترفیعالکوی بمحاجرالدمی و عهد تیماء باللوی.
و الروض نضر و الغمام سجام
و العیش غض و الزمان غلام.
شمائله شمول شوبها صوب مشمول. و العقب من ابی الطیب محمد العنبری، علی بن الطیب العنبری و العزیز بن الطیب، و العقب من علی بن الطیب العنبری عبدالحمید بن علی بن الطیب، و العالم الوزیر الفاضل ابوالعباس اسماعیل بن علی بن الطیب و ابوجعفر محمد بن علی بن الطیب و من اولاد محمد مستوفی الناحیه، ابوسعد محمد بن ابراهیم بن محمد بن علی العنبری، و پسر او عمید تاج الافاضل شاه بود. (تاریخ بیهق چ بهمنیار صص 182-183). و رجوع به همان کتاب ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَلْ لا)
تاریکی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سدس، زره محکم، جماعت. دودمان. قبیله: الحمد ﷲ الذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره. (تاریخ بیهقی ص 298) ، گروه مردم از خویش و اقارب، نزدیکان مرداز قوم وی. خویشاوندان. ج، اسر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
یکی از مترجمین کتاب الفلاحه الرومیه تألیف الحکیم قسطوس بن اسکور اسکینه (کذا) بعربی. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صاحب شتران سدس شدن.
لغت نامه دهخدا
ابن کنعان. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: حناور از بعد اس پاس بن کنعان (ملک) کنعان مستولی (شد) - انتهی. و ظاهراً کلمه مصحف یایین ناقش بن کنعان است و از مدت پادشاهی وی که با قول حمزه و طبری مطابق است نیز این حدس تأیید میشود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 141 متن و حاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از کوه های بلند تسالی (یونان). (ایران باستان ص 752 و 768)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اسناش یا اشناس. در نسخۀ خطی تاریخ سیستان متعلق به مرحوم بهار یک جا اسناش و جای دیگر اشناس، در وفیات الاعیان ابن خلکان (چ مصر ج 2 ص 479) اشناس و گردیزی (زین الاخبار چ برلن ص 19) هم با سین مهمله ضبط کرده. ابن خلکان از قول سلامی که تاریخ ولات خراسان را جمع کرده آرد که: اسماعیل بن احمد، عمرو لیث را بگرفت و او را بسمرقند فرستاد. در این وقت از طرف معتضد، عبدالله بن الفتح با عهد خراسان و تاج و لواء و خلعتها نزد اسماعیل آمد و اشناس با وی بود برای بردن عمرو لیث به بغداد، و اسماعیل عمرو را به وی تسلیم کرد و اشناس او را ببغداد برد و این در سنۀ ثمان و ثمانین و مأتین (288 هجری قمری) بود. و باز ابن خلکان در ذیل این روایت از قول ابن ابی طاهر آورده است که وقتی اسماعیل عمرو را به فرستادگان خلیفه سپرد، او را مقید کردند و یکی از اصحاب اسماعیل با تیغ کشیده، پهلوی عمرو براه افتاد و او را گفت که هرگاه برای خلاص تو حرکتی از کسی مشاهده شود گردنت را بزنیم و سرت را بسوی آنان اندازیم و بدین سبب کسی جنبش نکرد تا عمرو وارد نهروان شد... (ص 480). و در زین الاخبار هم خبر آمدن عبدالله بن الفتح و اسناس بسمرقند و آوردن عهد و لوا و بردن عمرو را مطابق روایت فوق ضبط کرده اند. (ص 19). و روایات فوق خاصه روایت ابن ابی طاهر که ابن خلکان نقل کرده است با خبر کتاب تاریخ سیستان و مواضعۀ اسماعیل با عمرو و بیانات اشناس با عمرو لیث منافات دارد، چه اشناس که یکی از معاریف خدّام درگاه خلافت است و به بردن عمرو لیث از نزد خلیفه مأمور شده مشکل است که زیر بار مواضعۀ اسماعیل و عمرو در استخلاص وی و فرار از بین راه برود، تا چه رسد که خود اشناس هم با این مواضعه بصورت همراه باشد. (تاریخ سیستان ص 261 ح). مؤلف تاریخ سیستان (صص 260-261) آرد: ’... نامۀ معتضد آمد نزدیک اسماعیل بن احمد که عمرو را بفرست. او را چاره نبود از فرمان نگاه داشتن و فرستادن عمرو، و عمرو را گفت مرا نبایست که تو بر دست من گرفته شوی، و چون گرفته شدی نبایست کانجا فرستم، و نخواهم که زوال دولت شما بر دست من باشد، اکنون فرمان او نگاه دارم و ترا بر راه سیستان بفرستم با سی سوار، جهد کن تا کسی بیاید و ترا بستاند، تا مرا عذرباشد و تا زیان ندارد. پس او را بر دست اسناش خادم بفرستاد و بیامد سی روز به نه ببود و هیچکس اندر همه خراسان و سیستان نگفت که عمرو خود هست. آخر اشناس خادم گفت ای امیر، در همه عالم کسی ترا خواستار نیست ؟ گفت ای استاد، من بر سر پادشاهان چون استاد بودم بر سر کودکان، چون کودکان از دست استاد رها یابند، کی خواهند که باز آنجا باید نشست، پس او را ببغداد برد...’. و رجوع به رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
موضعی قرب اوزکند که اکثر مردم آنجا بدست سپاهیان جوجی کشته شدند. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شاعر لاطینی، مولد ناپل. وی مؤلف ’تبائید’ و ’سیلوها’ است. سبک اودقیق و روشن ولی غالباً مصنوع است. (40- 96 میلادی) ، سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند، کفچۀ آتشدان، بیلچه. مقحاه. مسحاه. مجرفه. خاک انداز. خیسه. چمچه. کمچه
ژان سروه. کیمیاوی بلژیکی، مولد لوون. وی را با دوما درباره گاز کربنیک و اوزان آتمی تحقیقات و تتبعاتیست. (1813- 1891 میلادی)
لغت نامه دهخدا
ابن جابر بلادری مکنی به ابوالعباس است. او راست: استقصاء فی الأنساب و الاخبار. و آن را در چهل مجلّد تسوید کرد و بتکمیل آن توفیق نیافت. (کشف الظنون).
لغت نامه دهخدا
ابن دراس مکنی به ابودراس. محدث است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پسر کله ام برست و نوۀ آناکساندرید اسپارتی سپهسالار قشون یونان در جنگ پلاته و فاتح آن نبرد (479 قبل از میلاد) و پادشاه اسپارت. وی باتکاء ایرانیان، جبار و فرمانروای همه یونان گردید و در حدود سال 474 قبل از میلاد درگذشت. (ایران باستان ج 1 ص 838 و 842 و 844 و 849 و 850 و 852 و 855 و 857 و 861 و 862 و 864 و 880 و صص 894 تا 897)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیاس استثنائی
تصویر قیاس استثنائی
آمایش جداکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاس
تصویر اسپاس
صورتی از سپاس، حمد وثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساس
تصویر اساس
پی، بنیاد، شالوده، یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسداس
تصویر اسداس
جمع سدس
اسداس در اخماس زدن: شش در پنج زدن، قمار کردن، حیله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاس
تصویر اسپاس
((اِ))
ستایش، شکر، سپاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساس
تصویر اساس
بنیاد، پایه، شالوده، زیرساخت
فرهنگ واژه فارسی سره
اصل، بن، بنیان، بنیاد، پایه، پی، زمینه، شالوده، قاعده، کنه، ماخذ، مبنا، محور، مناط، نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع شهرستان پل سفید سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی